نوانوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات قلقلی

سیزده بدر

امروز روز سیزدهم عیده همگی رفتیم باغ عمو مسعود که خیلی هم خوش گذشت  تو هم خیلی خوشحال بودی عزیز دلم  به همه چیز با کنجکاوی نگاه میکردی  عاشق گلها شده بودی  ...
30 شهريور 1391

گردش در هوای سرد

امروز ششم عید و البته هوایی سردی که تقریبا یخ میزنی   ولی ما با دختر عمه زری تصمیم گرفتیم بریم بیرون آخه تولد مرجان هم بود میخواستیم اونم خوشحال بشه   واسه همین رفتیم آتشگاه  که هنوز برف داشت  ولی تو کلی ذوق کردی آخه  خیلی گرمایی هستی جیگرم    از چپ به راست ؛مرجان .مامان. زری.مهسا  این هم عشقولانه خودمون ۳تا  نوا و بابایی  . ...
20 شهريور 1391

صبح روز عید

امروز روز سال تحویل و البته ساعتی که تو خواب هستی ولی من لباسهات رو آماده کردم  خودم هم حاضر شدم بعد تو رو از خواب بیدار  کردم الهی بمیرم که چشمت از خواب پر بود خلاصه به هر مکافاتی بود ازت چند تا عکس گرفتیم ولی تو خیلی سر حال نبودی ببخشید مامانی که اذیتت کردم ...
20 شهريور 1391

اولین نوروز نوا

امسال اولین بهاری هست که تو کنار ما هستی امیدم .. مطمعنم  که این سال بهترین سال تو زندگی من و بابا خواهد بود ،چون خدا گلی مثل تو رو به ما هدیه داد . امیدوارم ۱۲۰ نوروز  رو پشت سر بگذاری همه هستی من.........  ...
20 شهريور 1391
1